دنیای نارنجی عاشقا
بسیار خب.همونطور که مشاهده می کنید تابستونو پشت سر گذاشتیم و وارد فصل عشق و عاشقی و ترانه های دلدادگی واسه کسایی شدیم که یار دارنو ،فصل غم و اندوه و بارون و فین فین کردن واسه آدمای بی یار.خدا قسمت کنه بلکه همه بتونن طعم عشق نارنجی پاییزی و تجربه کنن.ولی به نظرم واقعا دنیای آدم های عاشق توی پاییز نارنجی میشه.از اون نارنجی های تند و تیز که از دور چشمو میزنه.هرجا هم که هستن اونجا رو نارنجی نقاشی میکنن.میشه یه چیزی تو مایه های پلنگ صورتی.دیدین دنیاش حسابی صورتی بود.دنیای این آدم هم حسابی نارنجی.اگه به دلداده ها توی پاییز نگاه کنید،یه دختر که لبه ی یه سکو نشسته و پاهاشو آویزون کرده وبا صدای بلند داره قهقه میزنه .آقا پسره تند تند داره به حرف زدنش ادامه میده.دختر ذوق و شوقو خنده اش بیشتر میشه دستاشو بهم میزنه میذاره دو طرف صورتشو هر ازگاهیم دستاشو مشت میکنه و آروم میزنه به شونه های پسره.پسره هم دستاشو گذاشته توی جیب هاشو گاهی اینطرفو اونطرفو نگاه میکنه و یبار پاهاشو به دیوار تکیه میده و دفعه ی بعد دستاشو میذاره لبه اون سکویی که دختر خانوم دلبر نشسته و پاهاشو میندازه رو پاهاش.خیعلی صحنه دیدنیه.ادم ناخودآگاه دلش عشق میخواد.حتی اگه سنگدل ترین موجود روی کره زمین باشه.امروز موقعه برگشتن از کلاس زده بودم توی کوچه پس کوچه های بیراهه واسه اینکه کمی توی پارک قدم بزنم.که با صحنه ی بالا مواجه شدم.میدونم که زل زدن به آدمای دیگه، توی کوچه و خیابون کار درستی نیست ولی نمی تونستم به اون دوتا و دنیای نارنیجشون نگاه نکنم.البته هستن ادمایی مثل من خل و دیونه که نهایت لذتی که از پاییز می تونن ببرن صدای همنوازی خش خش برگای پاییزی زیر بوت ها و کفشاشونه.تازه موقعه لگد کردنشونم از دور شبیه احمقا به نظر میرسی.تصور کن یه ادم با دیدن کلی برگه خشک شده ذوق کنه و شروع کنه به بالا و پریدن روی برگا.قطعا همه آدما از دور یا دارن میگن خدا خوبش کنه.یا خیره به پاهات از کنارت رد میشن اینا همونایین که منتظرن یه عالمه برگ پیدا کنن که خودشونم شروع کنن.البته ناگفته نمونه که یه عده ای هم هستن به برگه خشک شده وسط اوتوبان هم رحم نمی کنن.تواناییشو داشته باشن ماشینو نگه میدارن که پاشونو بذارن روی اون برگه و صدای خش خش و بشنون و خیالشون راحت شه.وایی دقت کردین بعضی از برگای زرد و نارنجی روی زمین وقتی روشون پا میذاری خش خش نمی کنن.با کلی شوق و ذوق خیز میگیری سمتشونو ته اش پوچ از آب درمیان.داشتم از دنیای نارنجی ادمای عاشق ها تو این فصل می گفتم.ولی خب یه چیزی هنوز نفهمیدم.نمیدونم ادمایی که تو این فصل عشق و معشوقه ندارن چه رنگی هستن.سبزن،زردن،قرمزن،یا شایدم سیاه.اصلا به نظر من حدس زدنش کار راحتی نیست.ولی هر رنگی که باشن ،موقعه رد شدن از کنار نارنجی ها نارنجی میشن.اینو مطمئنم.وگرنه دق میکردن توی این فصلی که همه جاش بوی غم میده.البته پاییز واسه من اینطوری تعریف میشه.به عشق و عاشقی هم ربط نداره .بیشتر مربوط میشه به زود تاریک شدن هوا.گفتم هوا!!!یعنی آسمون و هوا هم تو این فصل یجور دیگه ان.درسته آلان میگی خوب معلومه نابغه تو همه ی فصلا رنگ آسمونو حالش فرق میکنه.آره.ولی انگار آسمون تو پاییز با آدما حرف میزنه.دقت کردین وقتی توی پاییز سرتونو بالا می گیرید و به اسمون نگاه می کنید ناخودآگاه یه نفس عمیقی می کشید که انگار چاشنی آه قاطی شه.شاید عجیب به نظر بیاد ولی به نظرم توی همین مدت زمانی که شما به آسمون نگاه کردین،اسمون گله کرد از غصه هاش.نمیدونم غصه های خودشه یا غصه ی آدم هایی که میتونستن الان توی یه دنیای نارنجی پاییزی باشن ولی به هر دلیلی نتونستن.خب آخه می دونید اسمونه دیگه اون بالاس .همه جا هم هست.همه چی و می بینه.آسمون خدا همه جا پهنه.شنیدین میگن هرجا بری اسمون یه رنگه.ولی نیست باور کن میشه دو نفر تو یه مکان و زمان کنار هم وایساده باشن ولی آسمونشون یه رنگ نباشه.یکی آسمونش نارنجی باشه و یکی هر رنگی.امیدوارم هررنگی که هست همون رنگی باشه که چشم انتظارشه.هووم وایسین.وایسین.داشت یادم میرفت.فک کنم منم امسال دنیام نارنجی باشه.نه..فک نکنید یار زمینی پیدا کردم.معلوم نیست این یار زمینی که قرار پاییزمو نارنجی کنه کجاست.ولی بالاخره یار آسمونیمو پیدا کردم.اون منو گم نکرده بودا..من داشتم واسش ناز میکردم.ولی خب بالاخره از خر شیطون پایین اومدم.خدا همیشه فصل پاییزمو نارنجی کرده.ولی خب در عجبم چطور این رنگ توی چشمو نمی دیدم.خوشحالم که بالاخره برقش چشممو زد.در نهایت ورود شما رو به فصل دوست داشتنی غمگین تبریک میگم.