دومین روز پاییزی خودتان را چگونه گذراندید؟از بس که پاییز خودش واسه من فصل دوست داشتنی بود کرونا هم اومد و باهاش قاطی شد که قشنگ بتونه پاییز بیاد موندنیو امسال واسه هممون رقم بزنه.نمی دونم از اون دسته از آدم های سحر خیز هستین یا نه.اگه باشین حتما متوجه میشین که چقدر آفتاب این روزا زود طلوع میکنه.منم آدم سحر خیزی نیستم.یعنی هستما ولی وقتایی که مجبور باشم زود از خواب پا میشم ولی در کل قسمت خوابالو بدنم غالبه به قسمت سحر خیزم. اتاقم یه پنجره رو به بیرون داره.من هیچ وقت عادت ندارم که پرده این پنجره رو بکشم.خوشبختانه این پنجره رو به حیاط باز میشه و یجوری هم ساخته شده که وقتایی هم که دراز کشیدی روی تخت میتونی آسمون شب و نگاه کنی .البته که ستاره ها گم شدن تو این آسمون تاریک و زیاد خبری ازشون نیست،ولی خب بازم خوشحالم که میتونم یه تیکه از آسمونو موقعه خواب تماشا کنم.یه درخت بیدم روبه روی این پنجره است.البنه که الان هنوز پاییز نشده نصف برگاش خشک شده.درخت توی باغچمون زودتر از همه با پاییز قاطی شده.البته اینکه توی تابستون هر ازگاهی یادمون میرفت بهش آب بدیم هم شاید بی تاثیر نباشه ولی خب شبی که یه نسیم ملایمی می وزید و شاخه های این بیدو تکون میداد من همیشه با خودم تصور میکردم که باز آسمون موهای این بید و با دستای خودش شروع کرده به نوازش کردن و سنجاق مهتاب و وصل کرده بهش.حالا که برگاش کم کم داره پاییزی و خشک میشه با خودم تصور میکنم که آسمون یادش رفته دیگه موهای درخت بید خونمونو به بازی بگیره. درخت بیچاره هم قهر کرده و رفته موهاشو رنگ کرده که دل آسمون و بسوزونه .ولی مثل اینکه بدتر شده .چون بیدمون شده از اون بیدها که دیگه با هر دست نوازشی دنبال دستای اسمون میگرده ولی پیداش نمیکنه و تیکه تیکه از وجودش توی باد خش خش میریزه.صبح هاهم وقتی چشمامو باز میکنم انگار یه خنکی بامزه ای روحمو قلقلک میده که دوباره یه غلت بزنم و پتو رو تا جایی که امکان داره بالا بکشم و دوباره بخوابم.ولی وقتی غلت میزنمو پشتمو میکنم به پنجره همه اش حواسم پی درخت بیده.از ته قلبم آرزو میکنم که کاش زودتر برگای نارنجیش بریزه و بخوابه.تحمل ندارم غصه اشو ببینم.ممکن بپرسین خوب اینا رو واسه چی گفتی؟گفتم که بگم دومین روز پاییزی خودمو چگونه گذروندم.ولی دقت کردم به این بیده.با اینکه دلش لرزیده سفت و محکم سرجاش وایساده و ریشه هاشو محکم سپرده دست خاک.فک کنم هنوز هم ته وجودش به چیزی امیدواره.به اینکه دوباره اسمون باهاش آشتی کنه و برگرده و اینبار برگای سبزشو نوازش کنه.