روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماه» ثبت شده است

هیچ زمان دیگه ای به اندازه امشب به شهر،یا بهتر بگم به محیط اطرافم توی تاریکی دقت نکرده بودم.اگر از همه آدما بپرسی قشنگترین ویژگی شب چیه،نصف بیشترشون میگن ماه و نور مهتاب.خب درستم میگن چون ماه با اون همه گردهای نقره ای اطرافش،بدجوری توی چشم میزنه.اصلا مگه میشه بین اون همه تاریکی این توپ نورانی و نادیده گرفت.نصف بقیه هم میگن ستاره ها.مثل اینکه فقط چیزای نورانی و پر زرق و برق توی دل شب به چشم میان.هیچ وقت یه آدمی رو پیدا نمیکنی که بگه از پشه های ریز و شاپرک هایی که توی تاریکی اطراف نور لامپ می چرخن خوشش میاد.چقدر جالب که حتی حشرات هم توی تاریکی دنبال نورن.ساعت حدودای نه شب بود که کارم بیرون از خونه تموم شده بود و تصمیم گرفتم تا خونه قدم بزنم.اروم قدم میزدم و هرچقدر که سرعتمو کمتر میکردم، بیشتر میتونستم به محیط اطرافم دقت کنم و بیشتر چیزهایی رو می دیدم و می شنیدم که قبلا نه دیده بودم و نه شنیذه بودم.جالب اینجاست خیعلی از چیزهایی رو هم که در طول روز میدیمو دیگه الان نمیدیدم.حتی رنگ خیعلی از چیزاها توی تاریکی عوض شده بودن.مثلا همین درختا.بعضیاشون رنگ سبز برگاشون توی تاریکی تیره تر شده بودنو بعضیا روشنتر.انگار که اون برگای تیره پتوهاشونو روی خودشون کشیده باشن و خوابیده باشن و برگای روشن تازه لباس های مهمونیشونو تنشون کرده باشن و منتظر باد بودن که با وزیدنش آهنگی واسشون بزنه و برگا هم باهاش شروع به رقصیدن کنن.مثلا صدای همین جیرجیرکا.درسته که روزاهم میخونن ولی بنظرم در طول روز صرفا داشتن تمرین میکردن واسه شب.انگاری که اجرا اصلیشون واسه شب باشه.تازه اگه دقت کرده باشین،شب های زمستونی دیگه صداشونو نمیشنوید.شبای زمستون فقط صدای پای برف ها میاد حتی اگه نبارن.انگار که دارن روی تشکاشون توی  آسمون پاورچین پاورچین راه میرن، مبادا روی زمین بیوفتن.خب دلیلی هم نداره بیوفتن.الان جاشون نرمه نرمه.شما خودت بودی تشک نرمت ول میکردی و خودت روی زمین پرت کنی؟معلومه که نه.به نظرم اون هایشونم که میپرن و میبارن از اون دونه برف شجاع ها و ماجراجوها بودن ،که میخواستن ببینن پایین ابرشون چه خبره.نمیدونم شایدم فداکاری کردن واسه اینکه دل ما ادما رو شاد کنن شایدهم قطره اب شدن آرزشون بوده.واسم سوال شده بود،اگه ادما روزا کار نداشتن بازم توی تاریکی شب قدم میزنن یا الان چون ناچارن اینکارو میکنن؟بیشتر ادما میگن که شبو خیعلی بیشتر از روز دوست دارن ولی خب به نظرم شب و دوست دارن بخاطر آپشناش نه قشنگیاش.بخاطر اینکه شبا زمان بیکاریشونه،هوا خنک تره،و تقریبا  همه ی آدمایی که دوست دارن ،کنارشون باشنو شبا میبینن.اگه به صدای فواره های آب هم دقت کرده باشین میبینین شبا،بلندتر میخونن تا روزا.انگار که صبحا از گرمای خورشید حسابی کلافه باشن،نای بلند آواز خوندنو ندارن.ولی خب از جمله قشنگی هایی که شبا نداریم صدای گنجشکاس.پرنده ها شبا خوابن و هیچ اثری ازشون نیست.مثل اینکه اونا  روزا رو بیشتر ترجیح میدن.برخلاف ما آدما.ولی خب یه سریاشونم مثل جغد و خفاش ترجیحشون شبه مثل ما آدما.البته شاید همه آدما این شکلی نباشن.اینا  صرفا مشاهدات منه.بعضی گل ها روزا توی نور زیاد خورشید پژمرده میشن بعضیاشونم دنبال نور خورشیدن.اصلا مورد داریم که اسمش آفتابگردونه.یعنی فقط دنبال آفتاب سرشو میگردونه و اگه آفتاب رفت،از اونجایی که حسابی به عشقش وفاداره سرشو میندازه پایین و منتظر آفتاب میشه.درسته مهتابم حسابی میتونه جذاب و دیدنی باشه ولی اون فقط آفتابو انتخاب کرده.چه درس  ها و تفاوت هایی که نمیشد از دل این شب بیرون کشید.وفاداری،شجاعت،تمرکز،آرامش،سکوت،هدف و خیعلی درسای دیگه که فقط و فقط از دل شب بیرون میان.گفتم هدف .اصلا شب بهترین مثال برای جلوه گری هدفه.اگه قرار باشه هدفو نورماه تصور کنی،بین اون همه تاریکی باید  به همون اندازه واضح و شفاف باشه.اگه میخواستم بازم به تفاوت های شب و روز و اینکه چقدر از آدما شبو و چقدر از آدما روز ترجیح میدن و این ترجیح کلامیه یا قلبیتا صبح میتونستم بنویسم.میخواستم به این نکته برسم که حتی شب و روزم ویژگی های خاص خودشونو دارن و از روی هم تقلید نمیکنن.مثلا شب نمیگه ااا چون روز هوا روشنتره و آدما بیشتر بیرونن منم نور مهتابمو بیشتر کنم.فقط و فقط کار خودشو میکنه و بهترین ویژگی های خودشو به نمایش میذاره.هیچ وقت خودشو  با روز مقایسه نمیکنه،چون میدونه که ذاتا و عمیقا با روز فرق داره و توانایی های متفاوتی داره.اینقدر درگیر این افکار بودم که مسیر یه ربعه تا خونمون حدودا یک ساعت طول کشیده بود.و اینقدر سربه هوا بودم که متوجه نشدم گوشیم 5 بار زنگ خورده.به احتمال زیاد قرار بود وقتی رسیدم خونه ،خانواده ام جلوه های دیگه ای از شب رو هم بهم نشون بدن.ولی خب به چندتا چشم غره و تا این وقت شب کجا بودی بسنده کردن.شما شبو بخاطر چی دوست دارین؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۷
زهرا کرمی

امروز آسمون جایی که زندگی میکنم ابری بود.تصور کن یه اسمون طوسی با ابرهای خاکستری روشن.یه باد دلنشینیم می وزید.البته اولش خیعلی باد تندی بود و گرد و خاک کرد ولی بعد آروم گرفتو تبدیل به یه نسیم ملایم شد که با یه خنکی باحالی صورتتو قلقلک میداد.از اون هواهای دو نفره بود.از اون دو نفره ها که شاید شما فک کنید نه از اون دو نفره هایی که بشینی زیر یه درخت بید،لب حوض و زل بزنی به آسمون و ابرهایی که دارن حرکت میکنن ، به صداشون گوش کنی که دارن با خدا حرف میزنن و خداهم انگار کل حواسش به توعه .از این دونفره ها.عین این عاشق و معشوق هایی که رقیب داشته باشن ولی اون دوتا فقط حواسشون پیش هم باشه اونجوری.جاتون خالی باشه که دقیقا همچین تصویری توی حیاط کوچیکه خونمون برقراره و این حس خوب امروز توی حیاط جریان داشت.اونقدری لب حوض توی حیاط نشسته بودم که نفهمیدم کی آفتاب غروب کرده بود و جاشو به ماه داده بود.فقط سر برگردوندم دیدم ماه، که از نیمه گذشته بود وسط آسمون داشت خودنمایی میکرد.هی تو دلم میگفتم حتما ازش عکس میگیرم حتما ازش عکس میگیرم..ولی خب ته اش هی میگفتم حالا وقت هست و ماه جایی نمیره.خلاصه تا دست به کار به شم و دست به گوشی شم که از دوربینش استفاده کنم ماه رفت پشت ابر و هرچقدر صبر کردم دیگه بیرون نیومد.یه لحظه یاد موقعیت های زندگیامون افتادم.تا یه فرصت طلایی روبه رومون قرار میگیره تا بیایم و فک کنیم و دست به کارشیم واسه انجام دادنشون اون فرصت از دست رفته و دیگه هم برنمیگرده.نمیگم موقعه تصمیم گیری فک نکنیم ولی تا  دیر نشده عمل کنیم نه بترسیم و نه فک کنیم که بازهم فرصت هست ،نه اینکه اون فرصتتاابد منتظر ما میمونه.مواظب فرصت هایی که خدا و زندگی سر راهمون قرار میده باشیم.ممکن دیگه هیچ وقت تکرار نشن.

آسمون خاکستری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۸
زهرا کرمی