یکی از دوستام دعوتم کرده بود که باهم دوتایی بریم قدم بزنیم.قرار گذاشته بودیم توی یه خیابون مشخص همدیگه رو ببینیم و موقعه قدم زدن چهار تا مغازه و کافی شاپ و کتابفروشی هم سر راهمون ببینیم بلکه دلمون باز شه.خدا رو شکر که بخاطر کرونا ادم جرئت نمیکنه بیرون چیزی بخوره و بقیه چیزها هم که اینقدر ارزونه آدم نمیدونه از کجا شروع کنه به خریدن.جدیدا به جای خرید با پول،با نگاه خرید میکنیم،اینگونه که متاعی رو که میخوایم به ما نگاه خریدارانه ای میکنه و تو هول برت میداره که آخ جون منم به دلش نشستم بخرمش!! و بعد اون متاع ناقابل زبونشو واست درمیاره و میگه اوووم عمرا نمیتونی منو بخری.نمیدونم شما هم موقعه خرید کردن اینطوری هستید یا نه.منظورم اینطوریه که چیزی و که میخواید بخرید نه تنها شما باید بپسندینش اون چیزی هم که میخواین بخرین هم باید شما رو بپسنده.بخاطر همینم هست بعضی لباسایی که میخرین بهتون میاد و بعضیاشون نه.به نظرم اون لباسایی که بهمون میاد،همونایی ان که موقع خرید به ما نگاه خریدارانه انداخته بودنو اونا هم ما رو پسند کردن.ولی اون لباسایی که حس میکنید بهتون نمیاد فقط انتخاب شما بوده و هیچ حس دو طرفه ای بینتون نبوده.البته این درباره خرید همه چیز صادق نیست.این حس انتخاب دو طرفه رو میگم.بعضی وقتا هم شده مجبوری یه چیزی و میخرید چون بهش نیاز داشتین ولی بعد می فهمید چقدر به دردتون خورده و چقدر دوسش دارین.درواقع که حس یه طرفه اون متاع به شما بعدا نظرتونو راجع بهش عوض میکنه.شده یه دفتر خوشگل بخرین با یه عالمه خودکارهای رنگی رنگی که بخواین تو اون دفتر قشنگترین چیزها رو با خوش خط ترین حالت ممکن ثبت کنید ولی هر چقدر که بیشتر تمرکز میکنید بدخط تر و بدتر می نویسید.آخرشم یه جوری گند زده میشه به اون دفتره.یا یه لیوان آب میریزه روش یا میوفته زیر دست و پاتون خلاصه که یه جوری سر یه نیست میشه.ولی حالا دفتر و دوست نداشته باشی.یه جوری با خط خوش داخلش وقایع رو ثبت میکنی انگار که میرعماد حسنی هستی.خودتم شک میکنی به انگشتات که من دارم اینا رو با این خط مینویسم.ولی من دقت کردم ته اش عاشق هر چی که بشی یجوری گند میزنی بهش.همون لباسی که گفتم باید موقع خریدش یه حس دونفره بینتون به وجود بیاد،همون لباس بنده خدا چهار روز دیگه یا تکراری میشه واسمون یا گیر میکنه یه جا و نخ کش میشه یا ته اش خودکاری،سسی چیزی میماله بهش و دیگه پاک نمیشه و ماهم دیگه دوسش نداریم.خودمون خرابش کردیما ولی خودمونم دیگه دوسش نداریم از بس که رو داریم.خلاصه که سرتونو درد نیارم.داشتیم قدم میزدیم و با هم گپ میزدیم که با بوق یه ماشین حواسمون پرت خیابون شد.دوتا آقای به نسبت محترم توی ماشین نشسته بودن و اون یکی که روی صندلی کنار راننده نشسته بود پرسید خانوم آدرس فلان جا گذاشت.منم شروع کرده بودم با جدیت تمام توضیح دادن که یدفعه گفت یعنی از فلان چهارراه ،نمی تونیم بریم ما قبلا رفتیم از اونجا بهتره ها .داشتم توضیح میدادم که تو این ساعت از روز اونجا شلوغه که یه لحظه از ذهنم رد شد که از کجا میدونه از فلان خیابون و چهارراهم میشه رفت؟اگه خودش میدونسته چرا از اونجا رفته و از من پرسیده.!!خیعلی اروم به سمش برگشتم و بهش نگاه کردم .خیعلی جلوی خودمو گرفته بودم که بهش بی احترامی نکنم.بدون هیچ حرفی راهمو با دوستم ادامه دادم که شروع کرد به داد زدنو گفت خب بقیه اش از کجا باید میرفتم.و صدای قهقه اشون بلند شد.از اون روز به بعد هرماشینی که می ایسته آدرس بپرسه اوله پلاک ماشینو نگاه میکنه مطمئن شم مال این دور و اطراف نباشه بعدشم دوتا سوال انحرافی میپرسم که مطمئن شم خودش بلد نباشه اسباب خنده اشون جور شه.بعدش شروع میکنم به آدرس دادن.چیه نکنه فک کردین میگن همه رو به یه چوب میزنم دیگه و جواب هیچکسو نمیدم!!!دقیقا نکته ای که میخوام بگم همینجاست.بخاطر اشتباهات احمقانه دیگران زندگی خودتونو پر از بدبینی و بی اعتمادی نکنید.من قبلا همیشه فک میکردم این کار درستیه که انجام میدم.همین که بعد از یه اتفاق بد همه رو به یه چشم ببینم.ولی الان که دقت میکنم فقط خودمو اذیت کرده بود.انگاری که انتقام بقیه رو از خودمو یه سری ادم دیگه بگیرم که تقصیری نداشتن.خلاصه که بذارید آدما و اتفاق هایی که شما رو رنجوندن توی همون خاطره ها بمونن.فقط درسایی که یاد گرفتینو با خودتون بیارید و به کل فراموشش کنید.مثل من که یاد گرفتم اول پلاکو چک کنم بعدشم دوتا سوال مسخره بپرسم که مطمئن بشم اون بنده خدا داره واقعا آدرس میپرسه.