روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیگه جای من نیست» ثبت شده است

چندوقته شبا نمی تونم درست و به اندازه کافی بخوابم.چون یدونه از این پشه کوره ها توی اتاقم بساط شو پهن کرده و گویا به هیچ وجه هم قصد ترک کردن اینجا رو نداره.اصلا نمیدونم چرا اتاق من اینقدر جک و جونور داره.از مارمولک و از این سوسک کوچولو سیاه ها گرفته تا انواع و اقسام پشه ها.همه اشونم وقتی من نیت میکنم چشمام روی هم بذارم سرو کله اشون پیدا میشه.انگاری که زمان استراحت من تداخل داره با ساعات کاری اونا.همه اش با خودم فک میکنم نکنه کف اتاق من شهر ساختن و من ازش بی خبرم؟قطعا همینطوره .وگرنه حضور این همه خزنده و جونده و حشره بی دلیل نیست.باز خوبه خدا رو شکر به سقف آویزون نمی شن.وگرنه واقعا سند و میزدم به نامشونو از این اتاق میرفتم.فک کنم کف حیاط امنیتش از کف اتاق من بیشتر باشه.چون نهایتا اونجا فقط مورچه ها زیاد میان و میرن.خلاصه که سرتونو درد نیام.این پشه کوره نازنین و دوستاش واسم سنگ تموم گذاشتنو اسباب پذیرایی همه جوره فراهمه.قشنگ هم میذاره وقتی چشای من گرم خواب شد و من به هزار و یک زحمت موفق به خاموش کردن مغزم شدم شروع میکنه به وز وز کردن .خیلیم اصرار داره دم گوشم با اون صدای جذابش آواز بخونه.خیعلی دلم میخواد بدونم این همه اعتماد به نفس و از کجا میاره؟میدونی شاید رو اعصاب ترین ویژگی پشه ها از نظر من حضور ناخواسته و نطلبیده اشون اونم توی بدترین زمان باشه.اخه این پشه کوره ها صبحا هم هستن.ولی اونقدر که شبا موقعه خواب عذاب آور میشن روزا نیستن.چون روزا حضورشون زیاد حس نمیشه.و زوری نمیخوان وواست آواز بخونن و خونتونو بمکن.یعنی شایدهم ما هوشیاریم با حرکات دستو و هزار و یک ترفند دیگه از خودمون دورشون میکنیم.حالا باز خوبه وز وز این پشه کوره هست که بفهمیم قراره یه عضو از بدنمون یه وعده غذایی خوشمزه واسش بشه.باید از حشره ها و پشه هایی ترسید که هیچ صدا و هشداری روشون نصب نیست.یعنی هیچ جوره نمیتونی بعدا حدس بزنی این جای گزیدگی میتونه جای چی باشه.باز وقتی وز وز پشه کوره رو شبا بیخ گوشت میشنوی میتونی فردا یه تپه قرمز به وجود اومده روی پوستتو بهش نسبت بدی.دقت کردم دیدم بعضی از افکار و باور ها توی زندگیامون اینطورین.بعضیاشون سرو صدا دارن و اگر یه شکست یا یه اتفاقی پیش بیاد که خوشایند ما نبوده و برعکس اگه یه اتفاق خوب یا موفقیتی پیش اومده باشه،حاصل این افکار بوده.ولی بعضی افکار و باور ها سرو صدا ندارن.یعنی اصلا نمیدونی که هستن،که بخوای نسبت بهشون عکس العمل نشون بدی.یه سری باورهایی که ناخودآگاه از ته ذهن ما بیرون میریزن.شاید باعث اتفاق بد یا یه اتفاق خوب بشن،ولی تو دلیلشو نمیدونی.میدونی یه چیزی بوده ولی دقیقا نمیدونی چی.مثل حشره های بی سرو صدا میمونن.میدونی یه چیزی نیشت زده ولی نمیدونی دقیقا چی.اگه این باورها خوب باشن و باعث به وجود اومدن اتفاقات خوب بشن که خوش به حالمون وگرنه،تو میمونی و یه جای گزیدگی که نمی دونی چجوری باید درمانشون کنی.اگه باورهات غلط باشن، مسمومت میکنن بدون اینکه خودت خبر داشته باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۰۷
زهرا کرمی