روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عجیب» ثبت شده است

امروز صبح که سوار اتوبوس شدم،یه چیزی توجه امو به خودش جلب کرد،که قبلا اصلا بهش توجه نکرده بودم.شاید چون یه امر کاملا بدیهی بوده، اصلا به چشمم نیومده بود.خود اون چیزی که به چشمم اومده بود مهم نیست یه جورایی نتیجه ای که ازش گرفتم مهمه.البته به نظر خودم.مثل همیشه نفس نفس زنان در حالی که  بدنم از شدت گرمایی که توی این ساعت از روز بعیده ،خیس شده بود،رسیدم ایستگاه اتوبوس.حالا چرا گفتم تو اون ساعت از روز!!چون ساعت حدودای هفت صبح بود و من باید خودمو  به اتوبوس هفت و پنج دقیقه میرسوندم.چون اگه از دستش میدادم،به اونجایی که قصد داشتم،برم دیر می رسیدمو توسط دوستان گرامی جریمه میشدم.خیعلیم جالبه که وقتایی که دیرت شده همه ی اتفاقات عجیب غریب دست به دست هم میدن که دیرتر هم برسی.اتوبوس واحد خراب میشه ،و باید صب کنی یه اتوبوس جدید بیاد تا سوار شی و وقتی هم که سوار اتوبوس جدید میشی بلافاصله سر چهارراه تصادف میکنه.همتون اتحاد اتفاقای غیر معمولی و تجربه کردین.مشکل اینجاست که حتی اگه واسه بقیه هم تعریف کنی که چرا دیر رسیدی باور نمیکنن.درعجبم از این آدما وقتی داری دروغ میگی و داستان میبافی همه باور میکنن ولی وقتایی که داری حقیقتو تعریف میکنی هیچکس باور نمیکنه.شاید مشکل از اونا نیست از مدل اتفاقایی که افتاده.همه دنبال یه دلیل معمولی واسه اینن که شما دیر رسیده باشین.اصلا نمی تونن تصور کنن که میتونسته اتفاقات نامعمول دیگه ای هم افتاده باشه.کلا ادم هاا به اینکه معمولی باشنو معمولی فک کنن عادت کردن.شایدم نه،چون زیاد خودشون داستان غیرمعمول از خودشون دراوردن،حرفا و اتفاقات و دلایل بقیه رو دروغ و داستان تصور میکنن.البته که همه امون یه جاهایی واسه دیر رسیدنامون دلایل بیخودی و الکی اوردیم.من خودم خیعلی وقتا این کارو انجام میدم.نکته اینجاست که وقتایی که میخوام یه دلیل واقعی و بگم اصلا نمی گم.چون همراه بوده با اتفاقات عجیب و غریبی که تو فیلما معمولا اتفاق میوفته و بعد از تعریف کردنشون با جمله خالی نبند مواجه میشم بخاطر همین کلا دنبال گفتن دلایل واقعی و اصلی نیستم.یه چیزی میگم که کنجکاوی بقیه رو خاموش کرده باشم.حالا بگذریم از این حرفا .میخواستم از اون چیزی که امروز بهش دقت کرده بودم واستون بگم.وقتی سوار اتوبوس شدم،همه ی صندلیا پر بودن و من مجبور شدم که میله کنار پنجره رو تکیه گاه کنم و اونجا بایستم.از رانندگی،راننده محترم نگم براتون یه جوری گاز میداد ادم احساس می کرد سوار هواپیما شده و یه جوری ترمز میزد که من با اینکه دستمو محکم به میله گرفته بودم ولی بازهم چند قدم از سرجام هی اینور و اونور جابه جا میشدم و به سختی تعادلمو حفظ کرده بود.مثل این میموند که روی جدول کنار خیابون راه بری و یکی اون جدولا رو هی تکون تکون بده.دقیقا توی یه هم چین وضعیتی گرفتار بودم.راننده سر بعضی ایستگاه  ها مدت طولانی تری می ایستاد چون یه دسته از ادما از دور در حال دوییدن به سمت اتوبوس بودن و اون دسته دیگه هم درحال پیاده شدن و سوار شدن ولی سر بعضی ایستگاه ها هم اصلا توقف نمیکرد چون کسی نمیخواست پیاده شه و توی اون ایستگاه ها معمولا کسی نبود.اگه هم بود یه نفر بود که راننده اصلا عددی حسابش نمیکرد و پاشو میذاشت رو گاز و میرفت.حالا میخوای بدونین اون نکته ای که فهمیدم چی بوده؟اینکه این راننده سر ایستگاه اتوبوسا نگه میداشت.حتما داری با خودت میگی،آفرین نابغه!!! اینو که خودمون میدونستیم از کدوم ایستگاه فضایی اومدی که تازه اینو فهمیدی؟باید بگم بعله  میدونم که میدونید ولی تاحالا چقدر دقت کردین شبیه زندگی خودتونه؟بذارید اینجوری بگم فرض کنید قرار سوار اتوبوس موفقیت بشین و برید برسید به هدف هاتون،به نظرتون باید همه ی ایستگاه ها نگه دارید؟یا باید بعضی ایستگاه ها رو بدون در نظر گرفتن ادم ها و اتفاقات داخلش رد کنی بری؟گفتنش راحت نیست..توکه نمیدونی توی اون ایستگاه چی انتظار تو رو میکشه،ترس،تردید،قضاوت،شکست،عشق،محبت،خیانت،دوست،دشمن،رفیق،و هزار تا چیز دیگه.به نظرم تا اون ایستگاه واینسی نمی فهمی مگه اینکه یه راننده قابل اعتماد دیگه که قبلا این مسیر و رفته درباره این ایستگاه بهت هشدار بده.وگرنه تا نگه نداری و امتحان نکنی نمیدونی چه خبره.شاید یه نفر از مسافرا یا حس ها و یا اتفاقاتی که توی ایستگاه سوار کردی هی دکمه استپ و بزنه تا بخواد نرسیده به ایستگاه پیاده شه و حواس تو رو پرت کنه.نمی خواد مثل راننده واحدها صب کنی که برسی ایستگاه همونجا وسط راه پیاده اشون کن.داره تمرکزتو واسه بقیه راه بهم میزنه.هرچقدر بخوای زوری نگه اش داری،بیشتر باید رو اعصاب بودن اون صدای بووق و چراغ استپو تحمل کنی.ته اش اون ادما و اون اتفاقایی که باید باشن تا اخرین ایستگاه همراهت میمونن.صد البته خیعلی زندگی شما بستگی داره که توی ایستگاه ها چی سوار کردین..شاید مجبور شین با بعضی اتفاقات توی مسیر دست به یقه شین تا از اتوبوس بندازینشون بیرون.شاید هم بخواین توی یه ایستگاه نگه دارین و پیاده شین و زمانی رو بیرون ،حوالی ماشینتون قدم بزنید.و شاید یهو بخواین رنگش کنید یا شایدم اصلا ایستگاه آخر و عوض کنید.موقع سوار شدن به اتوبوس به چه چیزها که فک نمیکنم.صد البته که شماهم فک کردین.شاید قشنگ تر و متفاوت تر هم راجع بهش فک کرده باشین.شما موقع سوار شدن به اتوبوس به چی فک میکنید؟
 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۶
زهرا کرمی