خانوم شیرزاد
واسه یک کلاس ثبت نام کرده بودم.منتظر بودم از آموزشگاه تماس بگیرن زمان برگزاری کلاسو بگن. بالاخره خانومه زنگ زد تایم کلاسو بهم بگه.بهش سلام کردم.جواب سلاممو داد.منتظر مونده بودم بقیه حرفشو بزنه یدفعه هول شد گفت منم خوبم قربان شما خانواده خوبن..سلام دارن.بعد از چندثانیه دوباره ساکت شد.منم همچنان حرفی نمیزدم.زد زیر خنده گفت ببخشید دیگه بعضی وقتا ناخودآگاه یه سری حرفا رو تکرار میکنم.منم خنده ام گرفته بود.خودمم از این حرفای بی ربط خیعلی میزنم.تازه امروز بود که قشنگ فرق بین مغز خواب و هوشیار رو دیدم.خدا واسه کسی نخواد تو حالت خواب مغز شروع کنی به حرف زدن.چنان بی ربط میگی که خودتم خنده ات میگیره.بعد از یه دل سیر خندیدن یهو خانوم گفت خانوم جعفری .گفتم ببخشید من جعفری نیستم فک کنم اشتباه تماس گرفتین.به طور غیر منتظره ای صدای بوق ممتدد توی گوشی تلفن پیچید.منم با لفظ خدا خوبت کنه قطع کردم.چند دقیقه بعد دوباره گوشیم زنگ خورد.آموزشگاه بود.خانومه بعد کلی عذرخواهی گفت اینقدر خنده ام گرفته بود دیگه نمیتونستم ادامه بدم.امروز دارم به همه اشتباه زنگ میزنم.کلاس فلان روز فلان ساعت برگزار میشه.ولی راستشو بخوایین نمیتونم به حرفش اعتماد کنم .ترجیح میدم حضوری برم آموزشگاه و خودم بپرسم.امیدوارم اینو حداقل درست گفته باشه.