روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

اعتماد

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ

چقدر بار اعتماد کسی و به دوش کشیدن سخته!همین که یه نفر بهت میگه من بهت اعتماد دارم چهار ستون بدن ادم شروع میکنه به لرزیدن.البته نمیدونم این اتفاق و این حس فقط واسه من پیش میاد یا شما هم اینجوری هستین.امروز نشستم دقت کردم چرا باید این حسو داشته باشم.قطعا تنها دلایلش میتونه این باشه که یا من به اندازه کافی به خودم اعتماد ندارم یا از حرف و قضاوت های بقیه درمورد خودم میترسم.یا شایدم از این میترسم کسایی که دوسشون دارم رو از دست بدم.یا اینکه ناراحتشون کنم...تمام زمان های زندگیمو دارم تلاش میکنم که اعتماد و اعتبار بقیه رو بدست بیارم ولی همین که یکی بهم اعتماد میکنه احساس میکنم در مقابلش مسئولم ..صد البته هم که باید اینجوری باشه.ما در مقابل اعتماد بقیه آدما مسئولیم.ولی اینکه چطوری یه سری از آدما اینقدر راحت اعتماد بقیه رو مچاله میکنن و ازش سو استفاده میکنن واقعا در تعجبم..ته ذهنشون چی میگن به خودشون که آروم میگیرن؟ واقعا نمی ترسن از ناراحت کردن بقیه؟ از قضاوت بقیه آدما یا از اینکه از دستشون بدن..نمی ترسن به این باور برسن که ارزش اعتماد کردن ندارن.؟حالا شما به یه نفر که  بهت میگه از اعتبارت پیش بقیه مایه بذار واسه کاری که خودتم بهش اطمینان نداری چیکارش میکنی؟نمیزنیش؟واقعا نمیگیری بزنیش؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی