بحث،بحث اعتماده!
دیروز یادتونه درباره اعتماد نوشتم.اینکه چطوری اینقدر بعضی از ادما عین خیالشونم نیست که از اعتمادت سو استفاده کردن..تازه طلب کار هم هستن.امروز دقیقا با یکیشون روبه رو شدم.یک نکته رو واجبه اینجا قید کنم که نگفتن حقیقت و یا کامل نگفتن اون عین دروغه.تازه حتی بدتر.من با یکی از دخترهای دوست بابام به طور کاملا اتفاقی دوست شدم.اوایل ازش بدم نمیومد.ولی هرچقدر بیشتر میشناختمش بیشتر دلم نمیخواست باهاش در ارتباط باشم.زیادی از خود مچکر بود.و صدالبته خیعلیم هم بلف میزد.زیادی هم حرف میزد.به نظرم آدمایی که زیاد حرف میزنن از مغزشون استفاده نمیکنن.منو دعوت کرد که باهم دیگه یه جایی شریکی کار کنیم.منم گول زبون چرب و نرمشو خوردمو و چون دختر دوست چندین و چندساله بابام بود گفتم دیگه وجه خودشو که خراب نمیکنه.خلاصه که درباره جزئیات کار پرسیدمو شروع کرد به توضیح دادن.کار بدی نبود.درواقع اونجور که اون توضیح میداد عالی بود.گذشتو ما با این خانوم همکار شدیم.رفته رفته من هی سوالام درباره کاری که میکردیم بیشتر میشد.چون یه جای کار میلنگید.منم افتادم دنبالشو پرس و جو از این و اون ته اش فهمیدم کاری که ما میکنیم خیری به این و اون نمیرسونه هیچ تازه داریم گولشونم میزنیم.درواقع اون خانوم هرجاشو که دوست داشته بود واسم توضیح داده بود.خوشحالم که آدم دیگه ای و درگیر این کار نکردم.وگرنه تا آخر عمر مدیونشون می موندم.جالب اینجاست که درحال حاضر طلب کار هم هستن.
میگم احیانا بازاریابی شبکه ای نبوده؟! :))