نشد که نشد:(
تمام این هفته رو تقریبا منتظر یه اتفاق خوب بودم.یه اتفاق خوبی که واسم مهم بود.واسه رسیدن بهش خیعلی وقته دارم تلاش میکنم.این یه هفته آخرهم که یه لحظه دست از جنب و جوش برنداشتم.روز قبل اینکه خبر بیاد رو به آسمون کردم و گفتم من زورمو زدم هرچی صلاحه توعه.اونی که میخواستم نشد.و من به شدت از درون از دست خودم عصبانیم.میدونم همه تلاشمو کردم ولی میگم نکنه اگه فلان کارم کرده بودی حتما می شد.اگه بهمان کارم کرده بودی حالا بهش رسیده بودی.یه لحظه فکر اون موقعیت که الان گیر آدمای دیگه میوفته ولم نمیکنه.و جمله خوش به حالشون لحظه ای از زبونم نمی اوفته و من به شدت بهشون غبطه میخورم.این همیشه واسم سوال بوده که چه کاری حکمتی توش بوده که نشده و واسه چکاری به اندازه کافی تلاش نکردی و چکاری قرار بعدا بهترش اتفاق بیوفته.تشخیص تفاوتشون منو دیونه میکنه.وقتی همه امون بیرون ماجرایم نصیحت کردن بقیه کار کاملا ساده ای به نظر میرسه ولی وقتی خودت درگیر همچین ماجرایی میشی همه چی به سختی بازکردن گره کوره روی نخ میشه.الان که یکم آرومتر شدم دارم فک میکنم خب اگه اونجا رفته بودی واسه بعدت برنامه داشتی؟دقت کردم دیدم آره واسه ریز به ریز بعدش برنامه داشتم.ولی یه سوالو نتونستم جواب بدم.اینکه اگه میرفتی اونجا وقتی شوقو ذوق از سرت میپریدبازم بعدش عمیقا خوشحال بودی؟چقدر بده که هنوز نمیدونم دقیقا چی خوشحالم میکنه.چقدر بده هنوز به توانایی خودم ایمان نیاوردم.اعتقاد دارما بهشون.ولی اینکه عمیقا خودمو بشناسم و باور کنم به نظرم ممکن یکم کارپیچیده ای باشه .ته اش من خودمو پیدا میکنم امیدوارم شماهم بتونید.
سلام
جالب بود
ولی خب دیگه نشد
وبلاگتون رو دوست داشتم ولی قالبتون قالب خبر نگاری و قالب اخباری هست اصلاح بشه بهتره :)
به ما هم سر بزنید
از قالب های خود بیان هم استفاده نکنید:)