روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

قسط بندی

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ

از اونجایی که این روزا بی پولی همه جا بیداد میکنه،و جیب بنده هم از این ماجراها بی بهره و بی نصیب نیست،هرکلاسی که میخوام ثبت نام کنم و هرچی که میخوام بخرم باید قسطی پولشو بدم.همه اش هم استرس اینو دارم یکی از این دوستانی که بهشون بدهکارم ته اش یه جا منو گیر بیاره یه دل سیر بزنه:)که البته امروز عمق فاجعه اتفاق افتاد.یعنی من فک میکردم افتاده.بعدازظهر قبل از شروع کلاسم با پدرم رفته بودیم بیرون.درحال خوش و بش و خنده بودیم و داشتیم بستنی یخی هایی که گرفته بودیم گاز میزدیم و با حس سرمایی که از دندون تا مغزمونو منجمد میکرد،عشق میکردیم.مغزم دیگه تقریبا بخاطر سرمای بستنی از کار افتاده بود که گوشیم زنگ خورد.با دیدن اسم آموزشگاه یبار دیگه مغزم یخ زد.از شما چه پنهون از اونجایی که بهشون بدهکار بودم ،هروقت شمارشونو میدیم از ترس مورمورم میشد. تماس و که وصل کردم چیزی نگفتم و منتظر شدم از اونطرف خط شروع کنه به صحبت کردن.بعد از یه احوال پرسی جزئی یاداور شدن که من فلان قدر به آموزشگاه بدهکارم.و باید قبل از کلاس برم و درباره نحوه پرداخت شهریه باهاشون صحبت کنم.خانومه بنده خدا فقط همین یه جمله رو گفت.و همین یه جمله کافی بود تا حس اختلاس گراهای میلیاردی که حالا دستشون رو شده بهم دست بده.و من شروع کردم به فکر کردن راجع به هزار و یک اتفاق نیافتاده.حالا میرم راه نمیدن،آبرومو جلوی بقیه نبره،اگه بگه حذف دوره شدید،اگه بگه دیگه نمی تونید دوره جدیدی ثبت نام کنید،اگه پولو همون موقعه بخواد من که ندارم بدم وهزار و یک فکر اینجوری.یعنی اصلا قبل از افتادن اتفاق بد،به هزار و یک مدل تصورش کردم.وقتی رسیدم اونجا با صدایی تقریبا اروم و لرزان سلام کردمو بعد از معرفی خودم منتظر صحبت هاش شدم.بنده خدا با یه لبخندی که مهربونی توش موج میزد جواب سلاممو دادو گفت برای پرداخت باقی شهریه هرطور که میتونید قسط بندی کنید و به ما چک بدید،اگه براتون هم مقدور نیست هفته دیگه چک ها رو باخودتون بیارید.منم یه نفس راحتی کشیدم و با خودم فک کردم چه بیخودی استرس به خودم وارد کردم.میخوام بگم بعضی اتفاق های بدی که ما توی ذهنمون قبل از هر کار و قدمی تصور میکنیم هیچوقت قرار نیست بیوفته.فقط خودمونو بخاطرش اذیت کردیم.شاید شما هم این جمله رو تاحالا شنیده باشین،ادم هایی که منفی نگرن یه اتفاق بد و دوبار تجربه میکنن .یبار توی ذهنشون و یبارهم وقتی واسشون اتفاق افتاد.که البته خدا رو شکر ایندفعه خطر از بیخ گوشم گذشت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی