گوجه ها
امروز نوبت من بود باغچه رو آب بدم.یه باغچه فسقلی داریم تو خونه که داخلش فلفل و گوجه کاشتیم.هر دو روز یکبار هم نوبت یکی از اعضای خانواده است که به باغچه آب بده و همونطور که گفتم امروز نوبت من بود.راستش اولش حسشو نداشتم آبشون بدم تا اینکه خودم تشنه ام شد.رفتم که اب بخورم جوری حریصانه آب رو می بلعیدم که یه لحظه توی گلوم گیر کرد و افتادم به سرفه.عذاب وجدان بوته ها افتاد به جونم.من که تو خونه زیر کولر این همه تشنه ام بود اون بوته های بیچاره زیر گرما چه حسی دارن.خلاصه که پاشدم و به هر زحمتی بود رفتم لب باغچه که بوته ها رو آب بدم.موقعه اب دادن به بوته های گوجه متوجه شدم که بعضیاشون میوه دادن ولی خب نارس بودن هنوز،یدونه از بوته ها هم ،یکی دوتا از گوجه هاش قرمز شده بود و یکی دوتا از بوته هاهم خشک شده بودند.ولی خیعلی واسم جالب بود که همه اشون تو یه یک تیکه خاک کاشته شدن و و از یه شیر آب آبیاری میشن ولی بعضی بوته ها اینطوری بودن و بعضی دیگه اونطوری.یاد ادما افتادم.که بعضیا آوازه موفقیتشون همه جا رو میگیره،بعضیا معمولی بودن و انتخاب میکنن و بعضیا هم هیچکسی بودنو.نمیگم ماهم مثل بوته های فلفل و گوجه شرایط واسمون یکسانه.یا ذات وجودی و استعدادامون یکیه.این حتی ها واسه فلفل و گوجه ها هم صادق نیست.یعنی ممکنه یه بوته ریشه خوبی داشه و یه بوته نه .یا یه بوته دونه خوبی داشته و یه بوته نه.ولی اینکه اینا رو واسه حرکت نکردن بهانه کنیم کمی ظلم به خودمونه.ما لیاقت بهترین ها رو داریم.درسته خعیلی چیزا درمورد همه یکسان نیست ولی همه ی ما ادما یک چیز یکسان داریم و اون خداست..خدا،خدای همه ادما هست.از اون قدرتمند دیگه چی میخوایم؟