درست بشو نیستن
من یه برادر دارم و اون هنوز دانشجوعه.دانشجوی خوبی هم هست. حداقل از اونا نیست که جزوه هاشو بزنه زیر بغلش بیاره و ببره.به جاش کتابایی که میخره ،یا از کتابخونه میگیره میزنه زیر بغلشو میاره و میبره.از اون دسته از آدمایی که هر منبعی و که هر استادی معرفی کرد میخره یا از کتابخونه دانشگاه قرض میگیره.ولی خب معمولا اونا رو نمیخونه.وقتی وارد اتاقش میشی این کتابا یا دست نخورده توی قفسه کتابا مدت ها موندن ،جوری که نیم سانت خاک روشو گرفته یا روی زمین و زیر تخت پخش و پلا ان و اون اصلا بهشون اهمیت نمیده.ولی یه ویژگی اش امروز توجه امو جلب کرد.بعدازظهر داشت اتاقشو جمع و جور میکرد و منم رفتم کمکش.دیدم کتابایی که واسه خودشه و کتابایی که مال کتابخونه بودنو جدا میکردو آخر کتابایی که مال کتابخونه بودنو باز میکرد و ته اشونو نگاه میکرد .داشت تاریخ تحویلشونو می دید که ببینه کی باید کدوم کتابو تحویل بده.بین اون همه کتاب دوتاشونو پیدا کرد که مهلت استفاده ازشون تموم شده بود و باید به کتابخونه تحویلشون میداد.یجوری با حسرت بهشون نگاه کرد انگار که نود ساله اشه و دیگه وقتی واسه رسیدن به چیزهایی که میخواسته نداره.همونجور دردناک.بعدشم گفت کتابای خوبی بودن حیفه پسشون بدم ،کاش میشد دیرتر تحویلشون بدم یا بتونم یکم پول تو جیبیامو جمع کنم که بتونم بخرمشون تا بتونم همیشه ازشون استفاده کنم.یه لحظه از ذهنم رد شد که بهش بگم تو این همه مدت داشتیشون و ازشون استفاده نکردی الان موقعه تحویلش چی شد که فهمیدی خوبن؟و حیف شد نخوندیشون؟ولی خب ازش چیزی نپرسیدمو تو سکوت کمکش کردم بقیه وسایلاشو جمع کنه و اومدم بیرون.دقت کردم دیدم هممون تو زندگیامون همین طوری روی داشته هامون و چیزای باارزشی که داریم چشامونو میبندیمو یادمون میره چقدر مهمن همینکه از دستشون دادیم حواسمون بهش جمع میشه.بعضی مواقع هم تمام تمرکزمون اینه که صرفا اون چیز و داشته باشیم به جای اینکه تا زمانی که هست قدرشو بدونیم و وقتی از دستش دادیم تنها حسرت برامون میمونه.مطمئنم اگه برادرم اون کتابا روهم بخره بازم نمی خونتشون.مثل خیعلی ازآدما دیگه که چیزی که از دست رفته رو ممکنه دوباره به دست بیارن ولی بعد یه مدتی دوباره واسشون اهمیتشون کم رنگ میشه.بعضی آدما هیچ وقت درست نمیشن.