روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

روز نوشته های یک خوش شانس

اینجا شرح داستان های،متفاوت من است.

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

درباره بخشش همه امون شنیدیم.یجورایی جز ویژگی های پسندیده ی همه ادیان و جوامع و همه ی هستی .ولی چقدر بهش عمل میکنیم ؟اصلا بخشش یعنی چی ؟خیلیامون اینجوری تعبیر میکنیم که هرچی که اضافه بود تو زندگیمونو بهش نیاز نداشتیم بسپاریمش به دیگران.بعضیمامون اینجوری تعبیر میکنیم شاید این بخشش صرفا به پول و چیز های مادی مربوط میشه .و تعداد کمی ازماها به درستی هم ارزش عمل بخشیدنو درک کردن هم میدونن بخشیدن چیه..شاید تعبیر همه ی افراد از کلمه بخشش متفاوت باشه .و ممکن هم هست هرکدوم از اون آدما تعبیر درستی داشته باشن..ما که مطلقا نمیدونیم چی درسته چی غلط.در واقع ما خودمون معیار های درست و غلط و تعریف کردیم ..ممکن هم هست یه روزی به این نتیجه برسیم که همه ی این تعریف ها اشتباه بودن.ولی به نظرم تا این لحظه بهترین تعریف واسه بخشش میتونه این باشه که ...هرچیز ارزشمندی و که داری هرچقدر هم که دوسش داری اصلشو با بقیه شریک شی نه اضافه هاشو، حالا چه مادی باشه چه معنوی..میخواد پول باشه، علم باشه،حس خوب باشه،حرف های خوب باشه و.......!میتونی همواره یه آدم بخشنده باشی.چون چیزهای زیادی واسه بخشیدن تو این دنیا هست.ولی قسمت جالب این ماجرا اینجاست که وقتی یه چیز کوچیکی و میبخشی خیعلی بیشترش برمیگرده به زندگیت.همتون درباره قانون کائنات و این چیزها شنیدین  ولی چندبار این حس خوبو تجربه کردین؟حس خوب بخشیدن و برگشتن اثرات خوشآیند اونو تجربه کردین؟پس چرا بعضی ها اینقدر توی بخشیدن خساست به خرج میدن؟شاید میترسن که کم بشه یا شایدم کم بیاد..نمیدونم..من که اون آدم ها نیستم نمیدونم به  چی فک میکنن..شایدم از اون آدم ها باشم و خودم متوجه نباشم.باید قبول کنیم هممون بعضی وقتا از اون آدم هاییم..از اون آدم های خسیس.این همه فلسفه بافتم که بگم من این حس خوبو تجربه کردم.یبار توی اوج نا امیدی یه نفر و تشویق کردم واسه ادامه دادن.تنها کاری که کرده بودم بخشیدن کلمات بود.و امروز که خودم در اوج نا امیدی بودم یه نفر نه تنها منو با حرفاش از نا امیدی دور کرد تازه دستمم گرفت و گذاشت تو دست چیزی که میخواستم.شاید علت اینکه بعضی از آدم ها هنوز نا امیدن این باشه.نبخشیدن........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۰۰:۳۴
زهرا کرمی

امروز تموم روز و خونه بودم.و تقریبا بیشترین زمان روز و خواب بودم.ولی به یه چیزی دقت کردم هرچقدر بیکار تر باشم و زمان بیشتری واسه استراحت کردن داشته باشم از یه جایی به بعد از این زمان لذت نمیبرم تازه این  زمان میشه بدترین زمان روزم.میشه اتلاف وقت .میشه فکر و خیالات بیهوده و نا امید کننده .میشه تصور کردن یه سری چیزهایی که هنوز اتفاق نیوفتادن .میشه احساس نگرانی کردن درباره  نگرانی هایی که اصلا وجود ندارن .میشه از هیچی هیولا ساختن. حالا ممکن پیش خودتون بگید خوب بیکار نمی موندی کتاب میخوندی به بقیه اعضای خونواده کمک میکردی یه کاری که دوست داشتی انجام میدادی به برنامه های کلاسا یا هر چیز دیگه ای که واست تو این زندگی ممکنه مهم باشه میرسیدی.ولی صد در صد همتون تجربه اش کردین.گاهی وقتا حس و حال هیچی نیست.میدونی زمان خالی داری برای انجام کارهای مفید و دوست داشتنی زندگیت ،ولی یه حس مسخره ای دم گوشت فریاد میزنه نه ولش کن.پا نشو.امروز مال توعه.ماله اینکه نابودش کنی .و این میتونه بدترین حس ممکن تو زندگی هرکس باشه .اینکه ارزش زمانشو نادیده بگیره.یه حسی بین لذت بردن  و نبردن از بیکاری .یه حس پشیمونی که ته اش باقی میمونه.میدونم با طولانی کردن این نوشته منم دارم ارزشمندترین بعد زندگیتون یعنی زمانتو میگیرم پس همینجا تمومش میکنم.devil

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۲:۵۵
زهرا کرمی

خیعلی ساده ناگهان احساس کردم به چیز غیرممکنی احتیاج دارم.من احتیاج به ماه دارم یا به خوشبختی یابه ابدیت.شاید به یک چیز که جنون باشد، که درهرحال متعلق به این دنیا نباشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۰:۴۰
زهرا کرمی