امروز آسمون جایی که زندگی میکنم ابری بود.تصور کن یه اسمون طوسی با ابرهای خاکستری روشن.یه باد دلنشینیم می وزید.البته اولش خیعلی باد تندی بود و گرد و خاک کرد ولی بعد آروم گرفتو تبدیل به یه نسیم ملایم شد که با یه خنکی باحالی صورتتو قلقلک میداد.از اون هواهای دو نفره بود.از اون دو نفره ها که شاید شما فک کنید نه از اون دو نفره هایی که بشینی زیر یه درخت بید،لب حوض و زل بزنی به آسمون و ابرهایی که دارن حرکت میکنن ، به صداشون گوش کنی که دارن با خدا حرف میزنن و خداهم انگار کل حواسش به توعه .از این دونفره ها.عین این عاشق و معشوق هایی که رقیب داشته باشن ولی اون دوتا فقط حواسشون پیش هم باشه اونجوری.جاتون خالی باشه که دقیقا همچین تصویری توی حیاط کوچیکه خونمون برقراره و این حس خوب امروز توی حیاط جریان داشت.اونقدری لب حوض توی حیاط نشسته بودم که نفهمیدم کی آفتاب غروب کرده بود و جاشو به ماه داده بود.فقط سر برگردوندم دیدم ماه، که از نیمه گذشته بود وسط آسمون داشت خودنمایی میکرد.هی تو دلم میگفتم حتما ازش عکس میگیرم حتما ازش عکس میگیرم..ولی خب ته اش هی میگفتم حالا وقت هست و ماه جایی نمیره.خلاصه تا دست به کار به شم و دست به گوشی شم که از دوربینش استفاده کنم ماه رفت پشت ابر و هرچقدر صبر کردم دیگه بیرون نیومد.یه لحظه یاد موقعیت های زندگیامون افتادم.تا یه فرصت طلایی روبه رومون قرار میگیره تا بیایم و فک کنیم و دست به کارشیم واسه انجام دادنشون اون فرصت از دست رفته و دیگه هم برنمیگرده.نمیگم موقعه تصمیم گیری فک نکنیم ولی تا دیر نشده عمل کنیم نه بترسیم و نه فک کنیم که بازهم فرصت هست ،نه اینکه اون فرصتتاابد منتظر ما میمونه.مواظب فرصت هایی که خدا و زندگی سر راهمون قرار میده باشیم.ممکن دیگه هیچ وقت تکرار نشن.